حنش

لغت نامه دهخدا

حنش. [ ح َ ن َ ] ( ع اِ ) مگس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مار. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). || افعی. || هر آنچه او را صید کنند از طیور و هوام و حشرات الارض یا آنکه سر وی مانند سر مار باشد. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). هرچه بگیرند از مرغان و چرندگان. ( مهذب الاسماء ). ج ، احناش. ( منتهی الارب ). وحُنشان. ( اقرب الموارد ).
حنش. [ ح َ ] ( ع مص ) راندن. طرد کردن. ( اقرب الموارد ). || بازگردانیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || واداشتن. ( اقرب الموارد ). || شکار کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خوردن حَنَش چیزی را. ( منتهی الارب ). || دور کردن کسی را از جایی بجای دیگر. || بخشم آوردن. || حنش مار کسی را؛ زدن مار او را. ( اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال مکعب فال مکعب فال ارمنی فال ارمنی فال پی ام سی فال پی ام سی