حسیل

لغت نامه دهخدا

حسیل. [ ح َ ] ( ع اِ ) گاوان اهلی. گوسالگان. بچگان گاو. برخی گویند واحد ندارد. || فرومایه و بلایه از چیزی. و جمع کلمه در معنی اخیر حُسُل است.
حسیل. [ ح ُ س َ ] ( ع اِ مصغر ) مصغر حِسْل.
حسیل.[ ح ُ س َ ] ( اِخ ) ابن جابر. از صحابه است. وی با پسران خود حذیفه و حلفوان در غزوه احد حضور داشت و او را به علت کبر سن در اردوگاه و بنه ترک کرده و مجاهدین بحرب شدند، لکن او این معنی را برای خویش وهنی شمرده و شمشیر برگرفت و به میدان حرب شد و بخطا بدست خود مسلمانان کشته شد. ( از قاموس الاعلام ترکی ) ( اصابه ج 2 ص 15 ) و رجوع به امتاع الاسماع جزء اول ص 129 شود.
حسیل. [ ح ُ س َ ] ( اِخ )ابن خارجه یا حُسیل بن نویرة الاشجعی یا حسل ، وی به روز حرب خیبر ایمان آورد و در آن جنگ دلیل مسلمانان بود. رجوع به امتاع الاسماع جزء اول ص 254 و 335 شود.
حسیل. [ ح ُ س َ ] ( اِخ ) ابن نُویره. رجوع به حسیل بن خارجه شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال اعداد فال اعداد فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال ارمنی فال ارمنی