حبور

لغت نامه دهخدا

حبور. [ ح َب ْبو ] ( ع اِ ) بچه حباری. بچه شوات. جوجه هوبره. چوزه چرز. ج ِ حبابیر. ( منتهی الارب ).
حبور. [ ح ُ / ح َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حبر. دانایان. || آثار نعمت. || امثال. نظائر.
حبور. [ ح ُ ] ( ع مص ) حَبر. حَبَر. حَبْرَة. شاد شدن. ( غیاث ). شادمانه شدن. ( زوزنی ). شادمانی کردن. ( دهار ). || شاد کردن. ( غیاث ). شادمانه کردن. حبر. ( ترجمان القرآن ). و رجوع به حبر شود.
حبور.[ ح ُب ْ بو ] ( ع مص ) شادی. ( ادیب نطنزی ) : ابتدا سه شبانروز ایام و لیالی متواتر و متوالی به حبور و سرور جشن و سور داشتند. ( جهانگشای جوینی ). بدین سیاقت و هیئت با فنون حبور و سرور هفته ای جشن و سور بود. ( جهانگشای جوینی ). || فراخی عیش.

فرهنگ فارسی

شاد شدن شاد کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تک نیت فال تک نیت فال آرزو فال آرزو