حارسی

لغت نامه دهخدا

حارسی. [ رِ ] ( حامص ) حارس شدن :
حارسی اژدرها گنج راست
خازنی راحتها رنج راست.نظامی.من نخسبم حارسی دز کنم
گر برآرد گرگ سرتیرش زنم.مولوی.

فرهنگ فارسی

حارص شدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال جذب فال جذب فال آرزو فال آرزو