لغت نامه دهخدا
نخستین جگر خسته اومنم
که پردرد از اویست جان و تنم.فردوسی.همه شهر ایران کمربسته اند
ز خون سیاوش جگرخسته اند.فردوسی.گشاد آن نگارجگرخسته راز
نهاده بدو گوش گردن فراز.فردوسی.همه پیش کاوس شاه آمدند
جگرخسته و عذرخواه آمدند.فردوسی.کُرد چون دید کان جگرخسته
شد ز بی دیده ٔ( گی ) نظربسته.نظامی.