لغت نامه دهخدا
جفرة. [ ج ُ رَ ] ( ع اِ ) درون سینه. ( منتهی الارب ). || جای فراخ گرد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || میان اسب. ( منتهی الارب ). وسط ومیان هر چیز. ( اقرب الموارد ). ج ، جُفَر و جِف-ار.
جفرة. [ ج ُ رَ ] ( اِخ ) موضعی است به مکه که در آن در سال هفتادم هجرت جنگی سخت واقع شد. ( منتهی الارب ).رجوع به ابن اثیر ذیل وقایع سال هفتادم هجرت شود.
جفره. [ج َ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بوشهر در 5500گزی جنوب بوشهر و سه هزارگزی راه شوسه بوشهر به شیراز در ساحل دریا. جلگه و گرمسیر است و 60 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول آن غلات صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ). قریه ای است شش فرسنگ کاروانی میانه شمال و مشرق بوشهر. ( فارسنامه ناصری ).