جان پروردن

لغت نامه دهخدا

جان پروردن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص مرکب ) جان را تازه کردن. روح را شاداب کردن. روح و روان پرورش دادن :
کجا رفت ای دریغا آن دل ریش
که جان پرورد با جان پرور خویش.نظامی.آتش ز لعلت میجهد نعلم در آتش مینهد
گر دیگری جان میدهد سعدی تو جان میپروری.سعدی.سعدیا دیده نگه داشتن از صورت خوب
نه چنانست که دل دادن و جان پروردن.سعدی.عاشقان را کشته می بینند خلق
بشنو از سعدی که جان پرورده اند.سعدی.

فرهنگ فارسی

جان را تازه کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال میلادی فال میلادی فال ای چینگ فال ای چینگ فال راز فال راز