تیمارکش

لغت نامه دهخدا

تیمارکش. [ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) بیمار و مریض و مغموم و اندوهگین. ( ناظم الاطباء ) :
جان ازتنش تیمارکش چون چشم او بیمار و خوش
دل چون دهانش پسته وش خونین و خندان آمده.خاقانی.خر این جایگه لنگ و تیمارکش
از آن به که پیش ملک بارکش.سعدی ( بوستان ).|| سرپرست. دلسوز. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : امیرالمؤمین ما را منشوری فرستاده است که چنین ولایت که بی خداوند و بی تیمارکش ببینیم بگیریم. ( تاریخ بیهقی از یادداشت ایضاً ).

فرهنگ عمید

۱. اندوهگین.
۲. رنجور.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم