لغت نامه دهخدا
از آن بیشه برتر یکی تیروار
یکی کوه بینی سیه تر ز قار.فردوسی.گشته پران از کف او نیزه و زوبین و تیغ
در هوا ده تیروار راست در ده تیروار.مسعودسعد.اصلاح زهره آن است که هر دو سر آن ببندند و در آب بجوشانند چندانکه مردی دو تیروار برود یا سه تیروار پس از آن به سایه خشک کنند و نگاهدارند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) و آوازاو ( ملک ماران ) از یک تیروار بکشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || ( ص مرکب ) تیرمانند. راست چون تیر. همانند تیر در راستی :
کمانم از پی آن تیروار قامت او
وزو مرا همه درد و غم است قسمت وتیر.سوزنی.رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود.