بیمار داری

لغت نامه دهخدا

بیمارداری. ( حامص مرکب ) مریض داشتن. مریض داری. || پرستاری و مواظب بیمار بودن. ( ناظم الاطباء ). پرستاری بیمار. بیماربانی. بیماروانی. پرستاری. تمریض. ( یادداشت مؤلف ) :
بود بیماری شب جان سپاری
ز بیماری بتر بیمارداری.نظامی.نپرداخت چشمش بحال دل ما
ز بیماربیمارداری نیاید.دانش ( از آنندراج ).- بیمارداری کردن ؛ پرستاری کردن از بیمار. ( ناظم الاطباء ). تمریض. ( منتهی الارب ). تطلیة. ( منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی ).

فرهنگ عمید

بیمار داشتن، پرستاری و مواظبت از بیمار.

فرهنگ فارسی

۱ - بیمار داشتن ۲ - پرستاری از بیمار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال تماس فال تماس فال کارت فال کارت فال کارت فال کارت