بیرهی

لغت نامه دهخدا

بیرهی. [ رَ ] ( حامص مرکب ) مخفف بیراهی. ضلالت. گمراهی :
پذیرفت پاکیزه دین بهی
نهان گشت بیدادی و بیرهی.فردوسی. || مخالفت با قاعده و قانون. قانون شکنی :
چنین گفت کای بخت پیشت رهی
تو دانی که ناید ز من بیرهی.اسدی.چو از تو بود کژی و بیرهی
گناه از چه بر چرخ گردان نهی.اسدی.علم و حکمت بهر راه و بیرهیست
چون همه ره باشد آن حکمت تهیست.مولوی.رجوع به بیراهی شود.

فرهنگ فارسی

۱ - گمراهی ضلالت . ۲ - نقصان کاستی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم