بی گوهر

لغت نامه دهخدا

بی گوهر. [ گ َ / گُو هََ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + گوهر ) بی اصل. نانجیب. بدگهر. بی پدرو مادر. ( یادداشت مؤلف ). مقابل نژاده :
بی گوهر گوهری ز گوهر نشود
سگ را سگی از قِلاده کمتر نشود.سنایی.سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.سوزنی.رجوع به گوهر شود.

فرهنگ فارسی

بی اصل . نانجیب . بد گهر . بی پدر و مادر . مقابل نژاده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم