بی خبر. [ خ َ ب َ ] ( ص مرکب ) بی اطلاع. بی آگاه. ناآگاه. رجوع به خبر شود.، بیخ بر. [ بی ب ُ ] ( نف مرکب ) آنکه از بیخ برد. قطعکننده از بیخ. از بیخ برنده. || ( ن مف مرکب ) از بیخ بریده شده. - بیخ برکردن ؛ از بیخ نزدیک زمین درخت را و نزدیک به تنه شاخ را بریدن. بریدن درختی از بیخ ، یعنی از سطح زمین. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ فارسی
بی اطلاع ٠ بی آگاه ٠ نا آگاه ٠، آنکه از بیخ برد ٠ قطع کننده از بیخ ٠ از بیخ برنده ٠