بزاغ

لغت نامه دهخدا

بزاغ. [ ب َزْ زا ] ( ع ص ، اِ ) فصاد. ( شرفنامه منیری ). فصدکننده. رگ زن :
قطره خون از او بصد نشتر
برنیارد ز لاغری بزاغ.کمال الدین اسماعیل ( از شرفنامه منیری ).

فرهنگ فارسی

فصاد فصد کننده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم