لغت نامه دهخدا
- برفتن کاری ؛ برآمدن آن. بحصول پیوستن آن. ( یادداشت مؤلف ):
گرانمایه کاری بفر و شکوه
برفت و شدند آن بآیین گروه.عنصری. || گذشتن. ( یادداشت مؤلف ) :
وآن شب تیره کآن ستاره برفت
وآمد از آسمان بگوش تراک.خسروی.|| زوال. و رجوع به رفتن شود.