باز کشتن

لغت نامه دهخدا

بازکشتن. [ ک ُ ت َ ] ( مص مرکب ) بخونخواهی کسی را کشتن. قصاص گرفتن : یکی آنک این هر دو کشنده مرا بازکشی ، دوم آنک دخترم روشنک بزنی کنی. ( فارسنامه ابن البلخی ). || باز کشتن کشنده را. اِقادَه. ( منتهی الارب ). || خاموش کردن آتش و امثال آن :
در دماغ می پرستان باز کش
آتش سودابه آب چشم جام.سعدی.

فرهنگ فارسی

بخونخواهی کسی را کشتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال احساس فال احساس فال عشقی فال عشقی فال زندگی فال زندگی