ازاحه

لغت نامه دهخدا

( ازاحة ) ازاحة. [ اِ ح َ ] ( ع مص ) اِزاحَت. دور گردانیدن. ( زوزنی ). دور گردانیدن از جای. ( منتهی الارب ). دور کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). اِزاخَة: ازاح الشی ٔ؛ ازاغه من موضعه و نحاه. ( تاج العروس ). || زایل کردن. از میان برداشتن. ( اقرب الموارد ) : امیر ابوالحرث در ازاحت و ازالت آن سعی نمود و ذات البین ایشان را معمور گردانید تا کلمه هر دو در خدمت حضرت متفق باشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 186 ). از بهر الزام حجت و تأکید معذرت و ازاحت شبهت و تبری از موقف تهمت و تفادی از سمت طغیان و تجافی از معرض بغی و عدوان ، ملتمس ایشان را به اسعاف و دعوت ایشان را به اجابت مقرون کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 207 ). ابوالفتح بُستی بانواع تلطف و تعطف در اِزالت آن وحشت و ازاحت آن تهمت سعی مینمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 240 و 241 ). چون درجات حیوة بنقطه فوات رسیده بود از ازاحت این علت عاجز آمدند. ( رشیدی ). || ازاحه امر؛ تمام کردن کار. بانجام رسانیدن. ( منتهی الارب ). قضای امر. ( تاج العروس ). || دور گردیدن. رفتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم