لغت نامه دهخدا
روزه بپایان رسید و آمد نوعید
هر روز بر آسمانْت بادا مروا.رودکی.نه آرام بادا شما را نه خواب
مگر ساختی کین افراسیاب.فردوسی.بگفت این و بدرود کردش بمهر
که یار تو بادا برفتن سپهر.فردوسی.و مؤلفان کتب هفت قلزم و آنندراج که الف آخر کلمه را بمعنی دعا آورده اند اشتباه کرده اند. || گاهی شعرا بجناس در اشعار خود آرند بمعنی پاداش باشد :
دهانت پسته و چشمانْت بادام
فدای آن دهان و چشم بادام .؟ ( از شرفنامه منیری ).دهنت پسته شور است و لبت تنگ شکر
من فدای تو و آن پسته و شکّر بادام.سلمان ( از شرفنامه منیری ).
بادا. ( اِخ ) نسبتی است که ابوالحسن احمدبن علی بن حسن بن هیثم طهمان بغدادی معروف به ابن الباد بدان شهرت داشت. وی مردی ثقه و فاضل بود و در علوم قرآن و ادب دست داشت و از فقه مالکی آگاهی داشت. وی از ابوسهل احمدبن محمدبن عبداﷲبن قطان و ابومحمد دعلج بن احمدبن دعلج سجزی و ابوبکر محمدبن عبدالشافعی و دیگران حدیث استماع کرد و ابوبکر احمدبن علی بن ثابت خطیب و جماعت دیگری از وی روایت دارند و در ذی الحجه سال 420هَ. ق. درگذشت. ( از انساب سمعانی ورق 57 برگ ب ).
بادا. ( اِخ ) ابوعبداﷲ حسن بن علی بن باد، نیای ابوالحسن احمدبن علی بن حسن بن هیثم بغدادی ( 264 - 371 هَ. ق. ). وی محدثی ثقه بود و از ابوشعیب حرانی و دیگران سماع دارد و احمدبن علی بن حسین بادا فرزندش و قاضی ابوالفرج بن سمیکه و دیگران ازو روایت دارند. وی پانزده سال آخر عمرش را نابینا بود و در انزوا بسر برد. ( از انساب سمعانی ورق 57 برگ ب ).
بادا. ( اِخ ) تیره ای از طایفه ممزاتی ایل چهارلنگ بختیاری. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 75 ).