لغت نامه دهخدا
ابیوردی. [ اَ وَ ] ( اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن اسحاق بن ابی العباس محمد الامام بن اسحاق بن الحسن ابی الفتیان بن ابی مرفوعه منصوربن معاویةالأصغربن محمدبن ابی العباس عثمان بن عنبسه عتبةبن عثمان بن عتبةبن ابی سفیان صخربن جرب بن امیّةبن عبد شمس بن عبد مناف. و یاقوت گوید: این نسب از تاریخ منوچهربن اسفرسیان بن منوچهر نقل کردم و آن ذیلی است بر کتاب وزیر ابوشجاع و آنگاه که بذکر ابیوردی رسیده است گوید: وی از اهل ابیورد است و نسب مذکور برای او شناخته نشده است و او به بغداد خدمت مؤیدالملک بن نظام الملک میزیست و آنگاه که میان مؤیدالملک وعمیدالدولةبن جهیر معاداتی پیدا شد مؤیدالملک ابیوردی را الزام کرد که عمیدالدوله را هجا گوید و او ویرا هجا گفت و عمیدالدوله نزد خلیفه سعایت کرد گفت ابیوردی بمهاجات خلیفه پرداخته است مدح صاحب مصر ( خلیفه فاطمی ) گفته است و خلیفه خون ابیوردی را مباح کردو ابیوردی در این وقت بهمدان گریخت و این نسب را درآن وقت بخود بست تا تهمت مدح صاحب مصر از او برخاست و در نامه های خود خویش را ( ( معاوی ) ) میخواند او در علوم عربیه و ادبیه فاضل و نسابه ای بی نظیر بود خلقی متکبر و عظیم داشت و سنقر کفجک خبر او بشنید و خواست ویرا منصب طغرائی ملک احمد دهد و احمد در این وقت درگذشت و ابیوردی با تهی دستی و پریشانی به اصفهان بازگشت و سالها در آنجا بتعلیم اولاد زین الملک برسق گذرانید سپس سنقر کفجک مقام فضل و دانش وی بسلطان محمد بگفت و سلطان محمد اشراف مملکت بدو داد و فجاءةً در روز 25 ربیعالاول سال 507 هَ. ق. درگذشت و ابن منده همین گفته است و بازگفته اند که خطیر یکی از امرای سلطان محمد او را مسموم ساخت و بدروازه دره ( کذا ) جسد وی بخاک سپردند و او مردی کبیرالنفس و عظیم الهمة بودو هیچوقت با احتیاج از هیچکس چیزی نخواست و در دعاءخویش بنماز میگفت : اللهم ملکنی مشارق الارض و مغاربهاو او را در مرثیه حسین بن علی علیهما السلام قصیده ای است و من آنرا بخط خود او دیدم در آن قصیده گوید: