ارموی

لغت نامه دهخدا

ارموی. [ اُم َ وی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به ارمیه از بلاد آذربایجان و جماعتی از علماء بدان نسبت دارند. ( انساب سمعانی ). اهل ارمیه. از ارمیه.
ارموی. [ اُ م َ وی ی ] ( اِخ ) او راست کتابی در غریب الحدیث و آن تتمه کتاب ابن الجوزیست. ( کشف الظنون ).
ارموی. [ اُ م َ وی ی ] ( اِخ ) ابن حامد. یکی از ائمه لغت عربست.
ارموی. [ اُ م َ وی ی ] ( اِخ ) تاج الدین. رجوع بتاج الدین و عیون الانباء شود.
ارموی. [ اُ م َ وی ی ] ( اِخ ) رجوع به حسین بن عبداﷲ... شود.
ارموی. [ اُ م َ وی ی ] ( اِخ ) رجوع به سراج الدین... شود.
ارموی. [ اُ م َ وی ی ] ( اِخ ) رجوع به صفی الدین عبدالمؤمن فاخر... شود.
ارموی. [ اُ م َ وی ی ] ( اِخ ) رجوع به فرح بن ابی بکر... شود.
ارموی. [ اُ م َ وی ی ] ( اِخ ) رجوع به محمدبن الحسین شود.
ارموی. [ اُ م َ وی ی ] ( اِخ ) رجوع به محمدبن عمربن یوسف... شود.
ارموی. [ اُ م َ وی ی ] ( اِخ ) رجوع به محمدبن قحطان... شود.
ارموی. [ اُ م َ وی ی ] ( اِخ ) رجوع به نعیم بن مسافر... شود.

فرهنگ عمید

۱. مربوط به ارومیه.
۲. از مردم ارومیه، ارومیه ای.

فرهنگ فارسی

منسوب به ارمیه از مردم ارمیه .
اوراست کتابی در غریب الحدیث
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم