اکله

لغت نامه دهخدا

( آکله ) آکله. [ ک ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) آکوله. بهترین جنسی از اجناس برنج. اجود انواع برنج.
آکله. [ ک ِ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث آکِل. خورنده ( زن ). || هر قرحه که گوشت را خورد. || خوره. خوره باد. ( ربنجنی ). || قسمی ریش که بر اندام افتد و گوشت را خورد. و این غیر ارمنی دانه است. جذام. و قسمی از آن آکله دهان است که تنها در دهان پیدا شود.
- امثال :
مال یتیم آکله است ؛ یعنی چون کسی آن را در مال خود درآمیزد همه مال تباه شود.
|| ماشیه چرنده.
( اکلة ) اکلة. [ اَ ل َ ] ( ع اِ )اکله. یکبار خوردن به سیری. ( منتهی الارب ) ( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
اکلة. [ اِ ل َ ] ( ع اِ ) اکله. خارش. ج ، آکال. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || هیأت خوردن. گویند: انه لحسن الاکلة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
اکلة. [ اِ ل َ ] ( ع مص ) اکله. خارش کردن. ( ناظم الاطباء ).
اکلة. [ اِ / اَ / اُ ل َ ] ( ع اِ ) اکله. غیبت و سخن چینی. گویند: انه لذواکلة؛ او سخن چین است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). غیبت مردم کردن. ( مؤید الفضلاء ). غیبت. ( از مهذب الاسماء ).
اکلة. [ اُ ل َ ] ( ع اِ ) لقمه. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). تکه. ( یادداشت مؤلف ). سپیچی ( در تداول مردم قزوین ). یک لقمه. ( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ). || قرصه. گویند: اکلت اکلة واحدة؛ ای لقمة او قرصة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قرصه. طعمه. ( از اقرب الموارد ). قرص. گرده. ( یادداشت مؤلف ). یک قرص.( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ). || طعام و خورش. ج ، اُکَل. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ).
- ذوالاکلة ؛ لقب حسان بن ثابت رضی اﷲ عنه. ( از منتهی الارب ). رجوع به حسان شود.
اکلة. [ اَ ک َ ل َ ] ( ع اِ ) هم اکلة رأس ؛ عدد ایشان کم است یک کله آنها را سیر می کند. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ آکل : اکلة رأس ؛ قلیل العدد. ( یادداشت مؤلف ) ( از متن اللغة ).
اکلة. [ اَ ک ِ ل َ ] ( ع اِ ) اکله. خارش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مرضی است که عضو از آن خورده می شود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خوره باد. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). خوره. ( یادداشت مؤلف ). نزد پزشکان بیماریی باشد که بر حسب صورت زخم است و مانند سایر زخمهاست جز اینکه در مدت کمی ریشه دواند و به اندامهای دیگر نیز سرایت کند و این زخم را بویی هم هست و چون این زخم در اندامی از اندامهای بدن پدید آید کلمه را بنام آن اندام بطور اضافه بکار برند چنانکه اگر در دهان باشد گویند: اکلةالفم. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . || ( ص ) ماده شتری که از پشم درآوردن بچه در شکمش در زحمت است.( ناظم الاطباء ). || به معنی اُکَلَة یعنی بسیارخوار. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اُکَلَة شود.

فرهنگ معین

( آکله ) (کِ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - مؤنث آکل ، خورنده . ۲ - خوره ، جذام . ۳ - کنایه از: زن زشت و بدترکیب .

فرهنگ عمید

( آکله ) جذام

فرهنگ فارسی

( آکله ) ( اسم ) بهترین نوع برنج آکوله .
تانیث آکل
مونث آکل، خورنده، مرضی که فارسی خوره گویند، جذام
ده از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أُکُلُهُ: خوردنی اش
معنی أَکَلَهُ: اورا خورد
ریشه کلمه:
اکل (۱۰۹ بار)ه (۳۵۷۶ بار)
«أُکُل» (با ضم الف و سکون یا ضم کاف) به معنای چیزی است که خورده می شود (از مادّه «أَکْل» به معنای خوردن); و به معنای هر گونه مادّه خوراکی است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال امروز فال امروز فال ماهجونگ فال ماهجونگ