امرا

لغت نامه دهخدا

( آمرا ) آمرا. [ م َ ] ( اِ ) نام میوه ای بهندوستان شبیه به انبه.
امرا. [ اَ ] ( هزوارش ، اِ ) امنا . امرا . پهلوی خر. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). بلغت زند و پازند خر. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). خر یا اسب یا الاغ. ( آنندراج ). خر الاغ. ( هفت قلزم ).
امرا. [ اَ م َ ] ( اِ ) بلغت زند و پازند شراب انگوری. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ). شراب انگوری. ( ناظم الاطباء ).
امرا. [ اُ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ امیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پادشاهان. ( منتهی الارب ) : ماوراءالنهر ولایتی بزرگ است سامانیان که امرای خراسان بودند حضرت خود را آنجای ساختند. ( تاریخ بیهقی ). امرای اطراف هرکس خوابکی دید. ( تاریخ بیهقی ).
بر حکمت میری ز چه پایید چو از حرص
فتنه غزل و عاشق مدح امرایید.ناصرخسرو.سکه تو زن تا امرا کم کنند
خطبه تو خوان تا خطبا دم زنند.نظامی. || امیران. سرداران. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) : همه بزرگان دولت و امرای حضرت جز سلیمان بن عبدالملک او را پیش رفتند. ( ترجمه تاریخ طبری ).
گر تو چو پسر غم شوی این پور بحکمت
آنهات گزینند که بر ما امرااند.ناصرخسرو.امرای عرب را از هر قبیل به مهمانی خواند. ( گلستان ). بعضی امرای دولت سر از طاعت او بپیچیدند. ( گلستان ).
اگر رسولان آیند زی تو از ملکان
و گرچه نامه نویسند سوی تو امرا.؟بعضی این کلمه را بشیوه متقدمان دوباره با الف و نون فارسی جمع بسته اند :
دین باخته و هیچ بکف مانده دنیا
با مجمل چندی بعبارت امرایان.واله هروی ( از آنندراج ).- امرای تومان ( در اصطلاح نظام قدیم ) ؛ ج ِ امیر تومان. ( از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به امیر تومان شود.
- امرای عظام ؛ سرداران بزرگ. ( ناظم الاطباء ).
- امرای کلام ؛ ادیبان و شاعران. ( فرهنگ فارسی معین ). کنایه از شعرا. ( انجمن آرا ).
- امرای لشکر ( در اصطلاح نظام قدیم ) ؛ فرماندهان لشکر. ( از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به امیر شود.
امرا. [ اَ رُل ْ لاه ] ( اِخ )دهی است از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 989 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ عمید

= امیر

فرهنگ فارسی

( آمرا ) نام میوه بهندوستان شبیه به انبه
( صفت اسم ) جمع امیر امیران فرماندهان میران سرداران . یا امرائ تومتن جمع امیر تومان . یا امرائ کلام . ادیبان و شاعران. یا امرائ لشکر . فرماندهان لشکر .
جمع امیر . پادشاهان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی إِمْراً: عجیب -زشت وناپسند
معنی مَا کَانَ لِـ: سزاوار نیست که (مثل عبارت "وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی ﭐللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ ﭐلْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ")
معنی مُقَسِّمَاتِ: تقسیم کنندگان ( عبارت "فَـﭑلْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً " به فرشتگانی اشاره دارد که کارشان این است که به امر پروردگار عمل میکنند ، و اوامر خدا را در بین خود به اختلاف مقامهایی که دارند تقسیم میکنند . امر پروردگار صاحب عرش ، در خلقت و تدبیر ، امری است واحد ...
معنی قُضِیَ: کار(نابودیشان )تمام شد - تکلیفشان یکسره شد(کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با...
معنی قَضَیْتُ: به پایان بردم - تمام کردم(کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و مش...
معنی قَضَیْتَ: حکم کردی(کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و مشت زد و یا دفع کرد...
معنی قَضَیْتُمُ: به پایان رسانیدید(کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و مشت زد و ی...
معنی قَضَیْنَا: حکم کردیم - وحی نمودیم(کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و مشت ز...
معنی یُقْضَیٰ: که پایان پذیرد - که تمام شود (کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست ...
معنی یَقْضِی: داوری میکند (کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و مشت زد و یا دفع...
معنی یَقْضِیَ: تا تحقق دهد - تا محقق گرداند (کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست ...
ریشه کلمه:
مرء (۳۸ بار)
. آیه در بیان بذل زن است قسمتی از مهریّه خویش را به مرد. طبرسی در متن آیه فرموده: هنی‏ء گوارا و دلچسبی است که نقصانی ندارد و مری‏ء آنست که خوش عاقبت، تامّ الهضم و بی‏ضرر باشد در اقرب الموارد گوید: به قولی هنی‏ء لذیذ و مری‏ء خوش عاقبت است. راغب گوید: مَرِی‏ء رأس لوله معده چسبیده به حلق است «مَرُؤُ الطَّعامُ» برای آن گویند که موافق طبع است. بنابراین می‏شود گفت هَنی‏ء در آیه به معنی بلا مشقت و مَری‏ء به معنی گوارا است یعنی اگر زنان به طیب نفس چیزی از مهریّه خویش را به شما بذل کردند راحت و گوارا بخورید هنی‏ء و مری‏ء هر دو حال‏اند از مبذول. مَرْء وِامْرَءٌ: به معنی انسان و مرد آید . به قرینه «صاحِبَتِهِ» مراد از مرء در آیه مرد است ایضاً ظاهراً در آیه . ولی در آیات . . مراد مطلق انسان است. ایضاً کلمه امرأ در آیه . مراد از آن، مرد است و در آیه . مراد مطلق انسان می‏باشد. امرأة و مرأة به معنی زن است . ولی «مرأة» در کلام الله نیامده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم