استو

لغت نامه دهخدا

استو. [ ] ( اِخ ) خبوشان : خبوشان شهری وسط است از اقلیم چهارم و توابع بسیار دارد و در دفاتر دیوان آن ولایت را استو نویسند و در عهد مغول هولاکوخان تجدید عمارت آن کرد و نبیره اش ارغون خان بر آن عمارت افزود و آب و هوای خوب دارد، حاصلش غلّه و پنبه و انگور و میوه فراوان باشد. ( نزهة القلوب ج 3 ص 150 ).این نام در نسخ جهانگشای جوینی استو، آسو و استوا آمده است. ( جهانگشای جوینی ج 2 ص 13 و 132 و 279 ). و یاقوت آنرا ذیل استوا آورده. رجوع به استوا و دستورالوزراء ص 127 و حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 356 شود.
استو. [ اَ ] ( اِ ) استه. رجوع به استه شود.

فرهنگ فارسی

خبوشان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت فال مارگاریتا فال مارگاریتا