استطاله

لغت نامه دهخدا

استطاله. [ اِ ت ِ ل َ ] ( ع مص ) استطالت. دراز شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). دراز کشیدن. || درازی. طول. || تکبر کردن. ( منتهی الارب ). گردن کشی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || دراز پنداشتن. طویل شمردن. || چندی از قومی کشتن زیاده از آنچه ایشان از قوم تو کشته اند: استطالوا علیهم ؛ کشتند بیشتر از آنکه آنها کشته بودند. ( منتهی الارب ).
- استطاله دادن ؛ اطاله دادن. امتداد دادن.

فرهنگ معین

(اِ تِ لِ یا لَ ) [ ع . استطالة ] (مص ل . ) ۱ - دراز کشیدن .۲ - فزونی کردن . ۳ - گردنکشی کردن .

فرهنگ عمید

۱. دراز شدن، به درازا کشیدن.
۲. (اسم ) [قدیمی] درازی، طول.

فرهنگ فارسی

استطالت: درازشدن، درازکشیدن، گردنکشی کردن، تکبرکردن
۱ - ( مصدر ) دراز شدن دراز گشیدن . ۲ - فزونی کردن . ۳ - گردنکشی کردن تکبر کردن . ۴ - ( اسم ) گردن کشی گردن فرازی .

ویکی واژه

دراز کشیدن.
فزونی کردن.
گردنکشی کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال فنجان فال فنجان فال پی ام سی فال پی ام سی فال نخود فال نخود