باخس

لغت نامه دهخدا

باخس. [ خ ِ ]( ع ص ، اِ ) ظالم. کم کننده حق کسی. ( آنندراج ). باخسة.
- امثال :
تحسبها حمقاء و هی باخس ، و بروایتی باخسة؛ در حق زیرکی گویند که خود را احمق وانماید و اصل مثل آنست که شخصی زنی را گول پنداشته از فرط طمع مال خود را بمالش آمیخت تا در وقت تقسیم مال جید ستاند. زن عندالمقاسمه راضی نشد و شکایت پیش قاضی برد. قاضی مال زن بزن رهانید و بر آن مرد عتاب کرد و تاوان فرمود و گفت تو زن را فریب میدهی آن مرد در جوابش گفت : تحسبها حمقاء و هی باخس ؛ ای و هی ظالمة. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

ظالم کم کننده حق کسی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ورق فال ورق فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال اعداد فال اعداد