باجل

لغت نامه دهخدا

باجل. [ ج ِ ] ( ع ص )مرد زشت نیکوحال باپیه شادمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الحسن الحال المخصب والفرحان. ( اقرب الموارد ).
باجل. [ ] ( اِخ ) قصبه مرکز قضائی است در سنجاق حدیده از ولایت یمن در 38هزارگزی شمال شرقی حدیده و 4هزارگزی شمال نهر سهم. در دامنه کوه ، بر جاده ای که از حدیده بصنعا میرود واقع است. ( قاموس الاعلام ترکی ج 2 ).
باجل. [ ] ( اِخ ) ( قضای... ) قضائی است در ولایت یمن و از جهت شمال شرقی بدو قضای کوکبان و حراز از لوای صنعا و از جانب جنوب شرقی بقضای ریله و از جهت جنوب غربی به قضای حدیده و از سمت شمال غربی بقضای زیدیه محدود و محاط میباشد و در دامنه های سفلای نزدیک تهامه واقع است ، و از این رو هوایش گرم و محصولاتش عبارت است از قهوه و نیل و دیگر محصولات یمنی. این قضا دو ناحیه حفاش و ملحان را نیز شامل است. ( قاموس الاعلام ترکی ج 2 ).

فرهنگ فارسی

مرد زشت نیکو حال

دانشنامه عمومی

باجل ( به عربی: باجل ) یکی از شهرهای استان حدیده در کشور یمن است که در سرشماری سال ۲۰۰۵ میلادی، ۴۶٫۰۰۵ نفر جمعیت داشته است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال احساس فال احساس فال ماهجونگ فال ماهجونگ استخاره کن استخاره کن