العس

لغت نامه دهخدا

العس. [ اَ ع َ ] ( ع ص ) مرد که رنگ لبش بسیاهی زند. ج ، لُعس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). سیاه بام لب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || گیاهی که بسبب انبوهی بسیاهی زند. ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ).
العس. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) کوهی است در دیار بنی عامربن صعصعه. و بقول «بکری » نام عربی جایی در یمن است. امروءالقیس گوید :
فلا ینکرونی اننی انا ذا کم
لیالی حل الحی غولا فألعسا.( از ضمیمه معجم البلدان ج 1 ).

فرهنگ فارسی

کوهی است در دیار بنی عامر بن صعصعه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال فنجان فال فنجان فال آرزو فال آرزو فال جذب فال جذب