افراغ

لغت نامه دهخدا

افراغ. [ اِ ] ( ع مص ) ریختن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ). تهی کردن. خالی کردن. فروریختن. بریختن. ( یادداشت دهخدا ). ریختن آب. ( از اقرب الموارد ). || ریختن خون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || آب ریختن برخود. ( آنندراج ). || آب پر کردن درون چیزی. ( آنندراج ). || ریختن طلا و نقره آب شده در قالب ، چنانکه ریخته گر بریزد. در قالب ریختن طلا و نقره ذوب شده. ( از اقرب الموارد ). || تصفیه ٔحساب. رسیدگی به محاسبات : و کتبه ختای به افراغ محاسبات مشغول گشتند. ( جهانگشای جوینی ). || وارونه کردن ظرف برای ریختن آنچه در آن هست. ( از اقرب الموارد ). و آکنده کردن درون چیزی را.
افراغ. [ ] ( اِ )درختی است که شباهت بدرخت انجیر دارد بلکه میتوان گفت که نوعی از انجیر که بسیار بزرگ و بلندشاخه و پرسایه میباشد. در قدیم الایام در دشت اردن بسیار بود لکن فعلاً از آن درخت در آنجا بجز معدودی در نزدیکی اریحا وجود ندارد و متقدمین در فراهم کردن ثمر آن بسیار اقدام مینمودند. سختی و سنگینی چوبش معروف است و برای بنای خانه ها در کار بوده و از سرو ارزانتر بود و بعضی از تابوت های مصریان را که از این چوب بوده در این ایام یافته اند که با وجودی که مدت 3000 سال است ساخته شده همانا بحالت اصلی و اولی خود باقی میباشد.
افراغ. [ اَ ] ( اِخ ) نام چند موضع در حوالی مکه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . رجوع به افراع شود.

فرهنگ فارسی

نام چند موضع در حوالی مکه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال پی ام سی فال پی ام سی فال فرشتگان فال فرشتگان فال رابطه فال رابطه