اشهبی

لغت نامه دهخدا

اشهبی. [ اَ هََ] ( اِخ ) رجوع به ابراهیم بن یحیی بن عثمان غزی شود.
اشهبی. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابوالمکارم محمدبن عمربن امیرجه بن ابی القاسم بن ابی سهل بن ابی سعید میاد اشهبی. نزیل بلخ بود و به فضل و محفوظات شهرت داشت. ببلاد هند سفر کرد و نواحی و مرزهای خراسان را پیمود. بسیار حدیث سماع کرد و بسفرهای دریایی نیز همت گماشت. مردی ظریف گفتار و ظریف کردار بود. علت اشتهاروی بدین نسبت این بود که شبی با گروهی از جوانان درخانه سید شرف الدین بلخی علوی به بذله پردازی و ظرافت گویی پرداخت و یکی از سرگرمیهای اهل آن محفل این بود که کلمه های مشکلی ترتیب میدادند و هر یک از حضار باید آنها را بیدرنگ و بی غلط میخواندند و هرکس درنگ میکرد یا زبانش میگرفت یا غلط میکرد غرامتی میپرداخت ،ازجمله الفاظی که وی طرح کرد اینها بود: اسب اشهب دراه [ظ: در راه ] نخشب. و از آن شب وی را به کلمه اشهبی ملقب کردند و بدان شهرت یافت. اشهبی از این اشخاص سماع کرد: در هرات از ابوعبداﷲ محمدبن علی بن محمدعبری و ابوعطا عبدالاعلی بن عبدالواحد و در نیشابور از ابوتراب عبدالباقی بن یوسف مراعی ( کذا ) و ابوالحسن مبارک بن عبیداﷲبن محمد واسطی و در بلخ از ابوالقاسم احمدبن محمدبن جلیل و ابواسحاق ابراهیم بن ابی نصر محمدبن ابراهیم تاجر و طبقه ایشان... وی در سال 466 هَ. ق. در بلخ متولد شد و در شوال سال 532 درگذشت و در مقبره باب نوبهار مدفون شد. ( از انساب سمعانی ).
اشهبی. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابوابراهیم محمدبن حسین بن صالح بن عرق ان ( کذا ) اشهب اشهبی بخاری. از محدثان بود. رجوع به انساب سمعانی شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم