ارماق

لغت نامه دهخدا

ارماق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ رَمق ، به معنی باقی جان. || ( ص ) حبل ٌ ارماق ؛ رسن سست. ( منتهی الأرب ).
ارماق. [ اُ ]( ترکی ، مص ) زدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). وورمق.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم