احلم

لغت نامه دهخدا

احلم. [ اَ ل َ ] ( ع ن تف ) حلیم تر. بردبارتر.
- امثال :
اَحلم ُ من الاحنف بن قیس . ( المزهر جزء 1 ص 298 ).
احلم من فرخ عقاب .
احلم. [ اَ ل ُ ] ( اِخ ) از اعلام است ، و از جمله احلم بن عُبید بخاری. محدث است.

فرهنگ فارسی

از اعلام است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال چوب فال چوب فال سنجش فال سنجش