ابیار

لغت نامه دهخدا

( آبیار ) آبیار. [ آب ْ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه کشت را آب دهد. اویار. آب بخش. میرآب. قلاد. ساقی :
تا کشت تخم مهر تو، یکدم جدا نشد
از چشمه سار خون جگرآبیار چشم.کمال اصفهانی.
آبیار. [ آب ْ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه سمنان و دامغان میان سمنان و تلیستان در 230 هزارگزی طهران.
ابیار. [ اَب ْ ] ( اِخ ) نام قریه ای بجزیره بنی نصر میان مصر و اسکندریّه. ( مراصدالاطلاع ).
ابیار. [ اَب ْ ] ( ع اِ ) ج ِ بئر.

فرهنگ معین

( آبیار ) (ص مر. ) میرآب . تقسیم کنندة آب برای مزارع و باغ ها.

فرهنگ عمید

( آبیار ) کسی که مٲمور تقسیم کردن آب برای باغ ها، مزارع، و خانه ها است، میرآب.

فرهنگ فارسی

( آبیار ) ( صفت ) کسی که مائ مور تقسیم کردن آب جهت باغها و مزارع و خانه هاست آنکه کشت را آب دهد میر آب .
آنکه کشت را آب دهد
کسی که مامورتقسیم کردن آب برای باغهاوخانه هااست، میر آب، آبیاری: کاروپیشه آبیار، آب دادن باغ یاکشتزار
نام قریه بجزیره بنی نصر میان مصر و اسکندریه

فرهنگ اسم ها

اسم: آبیار (پسر) (فارسی)
معنی: میراب، مامور تقسیم آب

دانشنامه عمومی

ابیار (الجزایر عاصمه). آبیار ( الجزایر عاصمه ) ( به عربی: الأبیار ) یک شهرستان الجزایر در الجزایر است که در استان الجزیره واقع شده است. آبیار ۵۲٬۵۸۲ نفر جمعیت دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال لنورماند فال لنورماند فال اعداد فال اعداد