مقطعه

لغت نامه دهخدا

( مقطعة ) مقطعة. [ م ُ ق َطْ طَ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) پاره های جامه نیکو و جامه های کوتاه و چادرهای نگارین.( ناظم الاطباء ). پاره های جامه نیکو و جامه های کوتاه. مقطعات کذلک. ( منتهی الارب ). مقطعات. ( اقرب الموارد ) ( محیط المحیط ). و رجوع به مقطعات شود. || مقطعةالاسحار و مقطعةالسحور؛ خرگوش. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فصحای عرب بر سکه ای اطلاق کردند که بعد از عصر عباسی مضروب گردید و آن را به ترکی آقجه می گفتند. ( از النقودالعربیة ص 165 ). و رجوع به همین مأخذ و آقجه شود.
- خمر مقطعة ؛ می آمیخته با آب. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مقطعة. [ م َ طَ ع َ ] ( ع اِ ) الصوم مقطعة للنکاح ؛ یعنی روزه مانع آرامش با زن و سبب قطع آن است. ( منتهی الارب )؛ روزه مانع جماع است و سبب قطع آن. ( ناظم الاطباء ). گویند: الهجر مقطعة للود؛ یعنی هجران موجب قطع دوستی است. ( از اقرب الموارد ). || محل قطع. ( از اقرب الموارد ).
مقطعه. [ م ُ ق َطْ طَ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، ص ) بریده شده و جداشده. ( ناظم الاطباء ).
- حروف مقطعه ؛ حروفی که جدا نوشته میشوند و حروفی که جهت اختصار به جای کلمات می نویسند مانند صلعم به جای صل اﷲ علیه و سلم.( ناظم الاطباء ).
- || حروف فواتح سور قرآن و آن چهارده حرف است : ا، ل ، م ، ر، ص ،س ، ک ، ی ، ح ، ع ، ق ، ط، هَ ، ن. ج ، مقطعات. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) مونث مقطع ۱ - بریده شده . ۲ - پاره پاره شده . ۳ - تقطیع شده . ۴ - شعر کوتاه قطعه جمع : مقطعات .
دستار بزرگ یا عام است . دستار و دستار بزرگ .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم