مردم کشی

لغت نامه دهخدا

مردم کشی. [م َ دُ ک ُ ] ( حامص مرکب ) آدم کشی. قتل. جنایت. جلادی. کشتار. عمل مردم کش. رجوع به مردم کش شود :
به مردم کشی اژدها پیکرم
نه مردم کشم بلکه مردم خورم.نظامی.به هر سو بدان آهن مردکش
به مردم کشی دست می کرد خوش.نظامی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال زندگی فال زندگی فال فنجان فال فنجان فال تک نیت فال تک نیت