لغت نامه دهخدا
هر سنگ را کز ساحری کرده صبا میناگری
از خشت زر خاوری میناش دینار آمده.خاقانی.رجوع به میناکاری و میناسازی شود. || کیمیاگری. ( ناظم الاطباء ) :
اینچنین اکسیرها اسرار تست
اینچنین میناگری ها کار تست.مولوی.دیده دل کو به گردون بنگریست
دیده کانجا هر دمی میناگریست.مولوی.|| ( اِ مرکب ) محل و جای میناکاری. محلی که استاد میناکار درآن جا کار کند.