منقبه

لغت نامه دهخدا

منقبه. [ م َق َ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِ ) منقبة. منقبت :
به گاه منقبه چون خانه براهیم است
به وقت مظلمه چون قبه سلیمان است.
عبدالواسع جبلی ( دیوان چ صفاج 1 ص 63 ).
اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت
غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست.خاقانی.رجوع به منقبة و منقبت شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آنچه مایه ستایش دیگران و فخر و مباهات شخص باشد هنر : [ داوود را صلی الله علیه با منقبت نبوت بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانید . ] ( کلیله .مصحح مینوی ۶ ) جمع : مناقب .
نیش بیطار که بدان آب گشاید از ناف ستور
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال انگلیسی فال انگلیسی فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال شمع فال شمع