لغت نامه دهخدا
نفس در سینه باد خزان می سوخت نومیدی
چراغ گل اگر می بود در زیر پر بلبل.صائب ( از آنندراج ).چون شناور که نسوزد نفسش زود در آب.میرزافطرت ( از آنندراج ).نزد آبی بر آتش مال دنیا اهل دنیا را
شناگر را نفس دایم میان آب می سوزد.طاهر وحید ( از آنندراج ).|| نفس غواص سوختن در میان آب ؛ کنایه از ضبط نفس کردن دمی در آب. || کنایه از رنج و تعب بسیار کشیدن. ( از آنندراج ). کنایه از محنت. ( غیاث اللغات از چهار شربت ).