لغت نامه دهخدا
در مجلس عشرت ز لطیفی و ظریفی
خورشید شکرپاش و مه مشک فشان اوست.سنائی ( دیوان چ مدرس رضوی ص 771 ).مشک بید از درخت عود نشان
گاه کافور و گاه مشک فشان.نظامی.آمد آن ماه آفتاب نشان
در بر افکنده زلف مشک فشان.نظامی.نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد.حافظ.- مشک فشان از فقاع ؛ کنایه از شخصی است که در وقت حرف زدن بوی خوش از دهانش برآید. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). شخصی که در حرف زدن بوی خوش از دهانش آید . ( انجمن آرا پیرایش دوم ).
- || کسی که خلق خوش داشته باشد. ( انجمن آراپیرایش دوم ). رجوع به ترکیب «مشک فروش از قفا» شود.
|| مشک نقاب. از اسماءمعشوق است. ( آنندراج ). و رجوع به مشک نقاب شود.