هواداری

لغت نامه دهخدا

هواداری. [ هََ ] ( حامص مرکب ) دوستداری و محبت ورزی. ( آنندراج ). پشتی. هواخواهی. مظاهرت. مساعدت. معاضدت. ( یادداشت بخطمؤلف ) : امیر یوسف را هواداری امیر محمد از بهر نگاهداشت دل سلطان محمود بر آن جانب کشید. ( تاریخ بیهقی ). از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب... ( تاریخ بیهقی ). به قدم راسخ و عزم ثابت در هواداری و حفظ و حراست کریم ایده اﷲ تعصب نمود و حق گزاری کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
هواداری مکن شب را چو خفاش
چو باز جره خود روزرو باش.نظامی.نه من انگشت نمایم به هواداری رویت
که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت.سعدی.من قلب ولسانم به هواداری صحبت
اینها همه قلب اند که پیش تو لسانند.سعدی.در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست.حافظ.چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم.حافظ.رسید باد صبا، غنچه در هواداری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن.حافظ.از هواداری ما و تو چو مستغنی است یار
ای رقیب این چاپلوسی و نوندی تا به کی.کمال خجندی.

فرهنگ فارسی

۱- اشتیاق آرزومندی . ۲- عشق محبت . ۳ - طرفداری هواخواهی حمایت جانبداری : ... سلوک جاد. نیکو بندگی و جان سپاری به اقدام اخلاص و هواداری همیشه پیش. دولت بختیاری اوبود...
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت فال انبیا فال انبیا