لغت نامه دهخدا
ز سیر هفت ستاره ز دور هفت فلک
نظیر تو نتوان یافتن به هفت اقلیم.سوزنی.ای شش جهت از تو خیره مانده
بر هفت فلک جنیبه رانده.نظامی.ای هفت فلک فکنده تو
ای هرکه به جز تو، بنده تو.نظامی.میبرد به شرط سوگواری
بر هفت فلک خروش و زاری.نظامی.هفت فلک با گهرت حقه ای
هشت بهشت از علمت شقه ای.نظامی.یاره او ساعد جان را نگار
ساعدش از هفت فلک یاره دار.نظامی.رجوع به هفت آسمان شود.