معتوق

لغت نامه دهخدا

معتوق. [ م َ ]( ع ص ) آزادکرده شده. ( آنندراج ). آزادشده. ج ، معاتیق و گویند لایجوز عبد معتوق. ( ناظم الاطباء ). عتیق و عاتق درست است و معتوق گفته نشود. ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم