لغت نامه دهخدا
تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید
بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند.امیرخسرو ( از آنندراج ).ناله نیم کاره دل ماست
نفس سست رگ تمام نکرد.ظهوری ( از آنندراج ). || نیم ساخته. ( غیاث اللغات ).
- درم نیم کاره ؛ سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است :
باد هر ساعت از شکوفه کند
پر درم های نیم کاره چمن.فرخی.- نیم کاره گذاشتن ؛ کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن.
- نیم کاره ماندن ؛ ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن.