لغت نامه دهخدا
چه بخشی تو زاین پادشاهی مرا
چه بپسندی از نیک خواهی مرا.فردوسی.بزرگی و فرهنگ و شاهی مراست
خردمندی و نیک خواهی مراست.فردوسی.پرآشوب شد کشور سندلی
بدان نیک خواهی و آن یک دلی.فردوسی.بازگوئی ز نیک خواهی خویش
معنی آیت سیاهی خویش.نظامی.طالع تخت و پادشاهی او
فرخ آمد ز نیک خواهی او.نظامی.گرچه دانی که نشنوند بگوی
هرچه دانی ز نیک خواهی و پند.سعدی.- نیک خواهی رساندن ؛ اظهار خیرخواهی و ارادت کردن :
شبان چون به شه نیک خواهی رساند
مدارای شاهش به شاهی رساند.نظامی.- نیک خواهی کردن ؛ مصلحت اندیشی کردن. نصیحت کردن.
- نیک خواهی نمودن ؛ عرض اخلاص کردن. اظهار دوستی و یک دلی کردن :
کسی کو مرا نیک خواهی نمود
ز من هیچ بدخواهی او را نبود.نظامی.