لغت نامه دهخدا
ما را به چشم کرد که ما صید او شدیم
زآن پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت.خاقانی. || تماشا کردن. ( از آنندراج ) :
خوشا چشمی که بر روی طربناکی نظر دارد
خوشا ابری که آب از چشمه خورشید بردارد.طالب ( آنندراج ). || توجه و عنایت داشتن. التفات کردن :
دوستان را کجاکنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری.سعدی. || عاشق شدن. ( آنندراج ). تعلق خاطر داشتن. میل داشتن :
کس نیست که پنهان نظری بر تو ندارد
من نیز برآنم که همه خلق برآنند.سعدی.هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل
به صورتی ندهد، صورتی است بر دیوار.سعدی.و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت. ( گلستان سعدی ). || در تداول ، غرض داشتن. قصدی داشتن. قصد سوء یا نامشروعی داشتن.