لغت نامه دهخدا
- مکاشفت کردن ؛ دشمنی آشکار ورزیدن : بنده برگ نداشت پیرانه سر که از محنتی بجسته و دیگر مکاشفت با خلق کند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 163 ).
|| مکاشفه. کشف شدن امور غیبی بر کسی : خداوند محاضره را عقل راه نماید و صاحب مکاشفت را علمش نزدیک کند. ( ترجمه رساله قشیریه چ فروزانفر ص 118 ). و رجوع به مکاشفه ( اصطلاح تصوف ) شود.
مکاشفة. [ م ُ ش َ ف َ ] ( ع مص ) دشمنی کردن. ( دهار ).با کسی آشکارا جنگ و دشمنی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). دشمنی پیدا کردن و با کسی آشکارا جنگ کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دشمنی را ظاهر و هویدا کردن و با کسی آشکارا جنگ کردن. ( ناظم الاطباء ). آشکار و ظاهرکردن عداوت. ( از اقرب الموارد ). || برهنه کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آشکار کردن آنچه در دل است. بر کسی و آگاه ساختن او رابه آن. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مکاشفه شود.