مختم

لغت نامه دهخدا

مختم. [ م ُ ت َم م ] ( ع ص ) روبنده خانه. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || پاک کننده چاه. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || برنده و قطعکننده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به اختمام شود.
مختم. [ م ُ خ َت ْ ت َ ] ( ع ص ، اِ ) مهرکرده شده و مقفل. ( غیاث ). نیک مهر کرده شده و مقفل. ( آنندراج ). از روی بصیرت مهر کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کف اطاق خاتمکاری کرده با قطعاتی از سنگ و آجرو جز آن یا از سطحی مزین به نقشه های مختلف که بدینسان شبیه به موزائیک در حد عالی خواهد بود. ( از دزی ج 1 ص 352 ). || در تدوال به نوعی پارچه رنگی اطلاق میشود که دارای نقش های چهارضلعی و هشت ضلعی سفید بر زمینه آبی است. ( از دزی ج 1 ص 352 ) :
از صوف رقعه ای به مختم رسانده اند
وز حبر کاغذی به محبر نوشته اند.نظام قاری ( دیوان البسه ص 23 ).همچو قطنی به نرم دست حریر
چون مختم ندیم کمخائیم.نظام قاری ( دیوان البسه ص 91 ).رمال مختم را حاضر کردند که دزد را بازدید کن. نظام قاری ( دیوان البسه نظام قاری ص 140 ).
|| ستور که در دست و پاهای آن اندک سپیدی باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( از اقرب الموارد ). اسبی که در دست و پای آن اندکی سپیدی باشد. و رجوع به ماده قبل شود.
مختم. [ م ِ ت َ ] ( ع اِ ) گوز مالیده املس ساخته که آن را اندازند و به فارسی تیر گویند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گردوی مالیده املس ساخته شده که در بازی آن را می اندازند و به فارسی تیر گویند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم