گزارد

لغت نامه دهخدا

گزارد. [ گ ُ ] ( مص مرخم ، اِمص ) گزاردن : که اسفندیار روئین تن اگر زخم تیز و گزارد سنان ایشان دید. ( جهانگشای جوینی ). تیراندازانی که بزخم تیر، باز را از مقعر فلک اثیر بازگردانند و ماهی را بگزارد سنان نیزه در شبان تیره از قعر دریا بیرون اندازند. ( جهانگشای جوینی ). جناحین آن مشحون به جوانان جنگ جوی که در شبان تیره بگزارد سنان نیزه سماک را لقمه سمک دریا سازند. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به گزاردن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر و اسم ) انجام دادن : قل ما اسالکم علیه من اجر بگوی که نمیخواهم از شما برگزارد پیغامبری پایمزدی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال احساس فال احساس فال لنورماند فال لنورماند