فرو افتادن

لغت نامه دهخدا

فروافتادن. [ ف ُ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بزیر افتادن. سقوط. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چون رسولانش ده گام بتعجیل زنند
قیصر از تخت فروافتد و خاقان از گاه.منوچهری.بسان گوسپند کشته بر جای
فروافتاد و میزد دست بر پای.نظامی.

فرهنگ فارسی

بزیر افتادن . سقوط
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم