نیکو سخن

لغت نامه دهخدا

نیکوسخن. [ س َ خ ُ / س ُ خ َ ] ( ص مرکب ) خوش گفتار. فصیح. ( ناظم الاطباء ). منطیق. ( دستورالاخوان ). خوش کلام. خوش بیان. که سخنش دل نشین است :
چه گفت آن سپهدار نیکوسخن
که با بددلی شهریاری مکن.فردوسی.آن نکوسیرت و نیکوسخن و نیکوروی
که گه جود جواد است و گه حلم حلیم.فرخی.زن کنیزکان داشت... یکی نیکوسخن. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

خوش گفتار . فصیح . منطیق . خوش کلام . خوش بیان . که سخنش دلنشین است .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم