لغت نامه دهخدا نیکوسخن. [ س َ خ ُ / س ُ خ َ ] ( ص مرکب ) خوش گفتار. فصیح. ( ناظم الاطباء ). منطیق. ( دستورالاخوان ). خوش کلام. خوش بیان. که سخنش دل نشین است : چه گفت آن سپهدار نیکوسخن که با بددلی شهریاری مکن.فردوسی.آن نکوسیرت و نیکوسخن و نیکوروی که گه جود جواد است و گه حلم حلیم.فرخی.زن کنیزکان داشت... یکی نیکوسخن. ( کلیله و دمنه ).