نقد کن

لغت نامه دهخدا

نقدکن.[ ن َ ک ُ ] ( نف مرکب ) نقدکن حال کسی ؛ که نیک و بد حال کسی را می پرسد. رجوع به نقد کردن شود :
صراف سخن به لفظ چون زر
در رشته چنین کشید گوهر
کز نقدکنان حال مجنون
پیری سره بود خال مجنون.نظامی.

فرهنگ فارسی

نقد کن حال کسی : که نیک و بد حال کسی را می پرسد ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم